مهندس
یکی از ناگوار ترین لحظات در طول بیست وچهار ساعت برای من،از ساعت 6:30 الی 6:40 دقیقه صبح است.موبایل که زنگ میزند غم عالم در دلت می ریزد،هر چه در رختخواب دست دست می کنی فایده ای ندارد باید سریع بیدار شوی مختصر صبحانه ای بخوری،آب و دان مرغ عشق ها را عوض کنی،یکی دو تا کتاب زبان به همراه نان و گوجه در کیف ات بچپانی و بدو بدو سر ایستگاه بروی،همکارم محمد سر ایستگاه ایستاده است او کارگر خدماتی است ،شکم بر
آمده ای دارد که لابد به خاطر خوردن مستمر برنج تایلندی است،متاهل است سی سال دارد و به تازگی هم صاحب یک دختر کوچولو شده است،اضافه کار ندارد و 390 تومن می گیرد تا اتوبوس بیاید سیگاری می گیراند،من چون در محیط شرکت محافظه کار هستم با او همراه نمی شوم،هر از چند گاهی یادش می رود کیف پول اش را به همراه بیاورد و از من دو سه هزار تومنی قرض می کند که البته بلاعوض است!همکار دیگرم به نام رضا معتقد است که من نباید به محمد پول قرض بدهم حتی یک دو تومن!چون بچه های خدماتی همه شان عملی هستند!محمد وقتی می خواهد پول قرض بگیرد می گوید مهندس!دو سه تومن دستی داری به من بدی؟ "مهندس" را طور خاصی ادا می کند: بلند و کشیده!طوری مهندس می گوید که انگار من چقدر درامد دارم فقط اندکی بیشتر از او! ولی همین منزلت کلمه مهندس یک دره عمیق بین ما ایجاد می کند!وضعیت تراژیکی که در آن گیر کرده ایم: از طبقه متوسط متنفریم و با طبقه کارگر هم نمی توانیم ارتباط برقرار کنیم!
محمد هشت سال است که به طور مستمر جارو می زند،12 سال است که به طور مستمر مگنا قرمز می کشد،3 سال است که به صورت غیر مستمر تل می زند و یک سال است که هر روز کنار صندلی من در سرویس غر می زند،لااقل در غر زدن دارای یک میل مشترک هستیم!
محمد هشت سال است که به طور مستمر جارو می زند،12 سال است که به طور مستمر مگنا قرمز می کشد،3 سال است که به صورت غیر مستمر تل می زند و یک سال است که هر روز کنار صندلی من در سرویس غر می زند،لااقل در غر زدن دارای یک میل مشترک هستیم!
+ نوشته شده در شنبه یازدهم شهریور ۱۳۹۱ ساعت 17:38 توسط
|
"در شهری که من زندگی می کنم تمام کالاهای اساسی با کاف شروع می شود و من کفم می برد از این همه کاف،گاهی وقت ها هم کفری می شوم"